انتشار فراخوان علمی سیاُمین اجلاس سراسری نماز با رویکردی متفاوت
تاریخ انتشار: ۱۵ مهر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۸۲۸۸۰۱
روابط عمومی ستاد اقامه نماز از انتشار فراخوان علمی سیاُمین اجلاس سراسری نماز با ۸ محور ویژه محققان خبر داد.
روابط عمومی ستاد اقامه نماز اعلام کرد: با استعانت از خداوند حکیم و با کمک صاحب نظران و پژوهشگران و مدیران ارشد نظام بنا دارد تا سی امین اجلاس سراسری نماز را با رویکردی متفاوت با گذشته برگزار کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
مخاطبان این فراخوان را مدیران ارشد نظام، محققان و استادان حوزه و دانشگاه و فرهنگیان و دستگاههایی تشکیل میدهند که در پرورش آینده سازان نقش آفرین هستند. محورها و موضوعات فراخوان ویژه محققان و صاحب نظران نیز عبارت است از:
۱- راههای برقراری ارتباط با نسل نو چیست؟
۲- مسئله اصلی در فاصله داشتن وضعیت دینداری نسل نو به ویژه اقامه نماز آنان با الگوی مطلوب تراز ایران اسلامی چیست؟
۳- نقش، مسئولیت و تکالیف قانونی دستگاههای متولی فرهنگی به ویژه آموزش و پرورش، مراکز آموزش عالی و حوزههای علمیه در حل مسئله و ارتقای وضعیت دینداری و نماز نسل نو چه میباشد؟
۴- بحث نماز نسل نو یک موضوع کلان فرهنگی است و مستلزم هم افزایی ملی میباشد. سایر نهادها و دستگاه اجرایی چگونه میتوانند در این امر مهم ایفای نقش داشته باشند؟
۵- مقام معظم رهبری (مدظله العالی) در بیانیه گام دوم انقلاب، استفاده از ظرفیت حلقههای میانی را مورد توجه و تأکید قرار دادهاند. سازوکار بهره گیری از ظرفیت حلقههای های میانی و نهاد خانواده در ارتقای کیفیت وضعیت دینداری و نماز نسل نو چگونه میتواند باشد؟
۶- نهادهایی مثل مدرسه و دانشگاه و مسجد با کدام برنامه ریزی قادر به ترغیب نسل نو برای حضور آگاهانه در نماز جماعت میباشند؟
۷) چگونه میتوان راه جذب همه اقشار جامعه را به اقامه نماز فراهم کرد؟
۸) معرفی مدارس، دانشگاهها و مساجد الگو در جذب نسل نو به نماز.
قالبهای ارائه آثار نیز شامل رساله دکتری، مقالات علمی، پژوهشهای کاربردی و مطالعات تطبیقی است. اطلاعات تکمیلی و شرایط عمومی و اختصاصی از طریق درگاه اجلاس قابل دریافت است.
مهلت شرکت در فراخوان از ۱۰مهر تا ۱۵آذر ۱۴۰۲ است و علاقه مندان میتوانند از طریق سامانه ستاد اقامه نماز ثبت نام کرده و آثار خود را به دبیرخانه اجلاس بفرستند. زمان اعلام نتایج نیز نیمه دوم آذر خواهد بود.
از صاحبان۱۱۰ اثر برتر با اهدای جوایز قدردانی میشود و چکیده اثر آنها در کتاب مقالات برگزیده اجلاس منتشر خواهد شد و به تمامی شرکت کنندگان گواهی حضور در فراخوان اعطاء خواهد شد.
سیامین اجلاس سراسری نماز با موضوع نماز نسل نو با تمرکز بر نقش مدرسه و مسجد و دانشگاه در استان زنجان برگزار میشود و دبیرخانه دائمی اجلاس سراسری نماز در ستاد مرکزی اقامه نماز استقرار دارد.
رهبر معظم انقلاب در بهمن سال گذشته در پیامی به مناسبت آغاز بیست و نهمین اجلاس سراسری نماز تاکید کردند: مدارس، دانشگاه ها، به طور ویژه دانشگاه فرهنگیان، صدا و سیما و دیگر دستگاههای فرهنگ ساز، در شمار مخاطبان اصلی «اقیموا الصلوة» جای میگیرند.
موضوعهای بیست و نهمین اجلاس سراسری نماز که بهمن سال ۱۴۰۱ در تهران برگزار شد، در ۱۷ موضوع و بخش شامل نقش معلم در پیوند نماز و مدرسه، ارائه الگو برای جایگاه معلم و رابطه نماز، مدرسه و خانواده، نماز و نقش معلم در تجربه زیسته معلمان و نقش فناوری و فضای مجازی در پیوند معلم، نماز و مدرسه، نقش ساحت زیباشناسی و هنر در تسهیل پیوند نماز با مدرسه و مسجد، پیوند نماز با عناصر برنامه درسی تربیت معلم، نقش بصیرت و تدبر در عمق بخشی به پیوندهای نماز با ارکان مدرسه، معلم؛ نماز، مدرسه و تربیت اجتماعی و ایدههای عملی در شیوههای دعوت دانش آموزان به نماز در مدارس و مساجد بود.
از دیگر موضوعهای این اجلاس میتوان به الگوهای خلاقانه در ایجاد همگرایی و تعامل بین مسجد، مدرسه و خانه، تجربه حضور روحانی مساجد و نهادها در مدارس همجوار و جذب دانش آموزان و خانواده آنان به مسجد، تجربه موفق متولیان مدرسه و مسجد در پیوند خانه، مدرسه و مسجد، الزامات و بایستههای ورود مبلغین و روحانیون به مدرسه و شیوههای همگرایی متولیان مدرسه و مسجد در جلب تقویت طرح پیوند نماز، خانه، مدرسه و مسجد، الگوهای موفق هیئتهای اندیشه ورز و شوراهای نماز مدارس، ایدهها و الگوهای موفق رونق نماز مدارس توسط دانش آموزان و الگوهای موفق در پیوند مسجد، مدرسه و خانه در کشورهای اسلامی اشاره کرد.
منبع: پول نیوز
کلیدواژه: فراخوان فراخوان خودرویی فراخوان علمی فراخوان دیزلی اجلاس سراسری نماز مدرسه و مسجد نماز نسل نو اقامه نماز پیوند نماز دستگاه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.poolnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «پول نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۸۲۸۸۰۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
خبرنگاری که معلم شد
ایسنا/همدان من امروز روزگار معلمی را زندگی میکنم که یکی از بزرگترین مسئولیتهای جامعه روی دوشش سنگینی میکند؛ مسئولیت تربیت و آموزش کودکانی که تکتکشان آجری هستند برای ساختن آینده این سرزمین.
اینکه هر روز باید دفترهای ۳۰ دانشآموز را ورق بزنم، در کتابهای نگارششان بازخورد بنویسم، حواسم به دستخطشان باشد، جمع و تفریق فرآیندی را بارها و بارها روی تخته بنویسم و تمرین کنم. محور اعداد را با گچ روی زمین بکشم. یک سیب را در کلاس به چهار قسمت مساوی تقسیم کنم و کسر را توضیح بدهم. حواسم باشد وارد کلاس میشوند سلام دهند و در بزنند، به یکدیگر احترام بگذارند، در دعواهای بچگانهشان میانجیگری کنم، در پیدا کردن مداد و پاکنی که مدام گم میکنند، به آنها کمک کنم، با دلدردهای اول صبحشان همدردی کنم و با خوشحالیهایشان موقع گرفتن نمره خیلی خوب، بخندم. در یک روستای دور و محروم که فقط تا کلاس نهم مدرسه دارند، امید را در دلشان زنده نگه دارم. حواسم به زهرا باشد که پدرش را بر اثر اعتیاد از دست داده و مادرش آنها رها کرده و رفته است طوری که دانشآموزان دیگر احساس نکنند بین زهرا با آنها فرق میگذارم و در عین حال رفتار ترحمآمیزی نداشته باشم یا فاطمه که از همه فاصله میگیرد و آنقدر خجالتی است که با کسی دوست نمیشود. صبور باشم موقع اجازههای گاه و بیگاهشان برای خوردن آب و دستشویی رفتن یا با حرفهای بیربطشان موقع تدریس.
از ذوقشان موقع امضایی که به شکل پروانه و بادبادک در دفترهایشان میکشم، لذت ببرم و کیف کنم. از وضعیت خانوادگی تکتکشان مطلع شوم و به آنها بفهمانم که قالیبافی، فروشندگی، خانهداری و کشاورزی هم به اندازه پزشکی و مهندسی قابل احترام است و مهم نیست که پزشک باشی یا کشاورز؛ مهم این است که به اندازه توانت بتوانی وطنت را بسازی، حتی به اندازه یک آجر. اینها همه لحظههایی از زندگی کاری یک معلم است و زندگی من امروز به شیرینی طعم نصف کلوچهای است که زنگ تفریح با اصرار روی میزم میگذارند و میروند.
من فرنوش هستم، کسی که با تمام عشق و علاقه به سمت شغل شریف آموزگاری گرویده و تک تک روزها را با جان و دل نفس میکشم و پرودگار را شاکرم از بودن در جمعی که روحشان به لطافت باران بهاری است...
حال میخواهم چند خاطره از روزهای معلمی را برایتان بازگو کنم، خاطراتی ناب که توسط فرشتههای زمینیام رقم خورده و محال است از ذهنم خارج شوند.
مقنعهاش را جلوی آینه توی راهرو مرتب میکرد. کمی گشاد بود و هر چه جلو میآورد هنوز هم چند تار مو پیدا بود. چادر نماز دستم بود و داشتم به طرف نمازخانه میرفتم. همین که مرا در آینه دید، برگشت سمتم و گفت: «خانم، مقنعه مرا درست میکنی؟ هر کار میکنم نمیشود».
مقنعه را جلوتر آوردم کنارش را تا زدم و مرتب کردم. با هم رفتیم به طرف نمازخانه. بچهها چادرهای گل گلی و سفیدشان را سر کرده بودند و منتظر بودند. چند نفری هم که چادر نداشتند، صف آخر ایستاده بودند. روز قبل گفته بودم فردا چادر رنگی بیاورید. بماند که نیم ساعت از وقت کلاس به اینکه چادر چه رنگی باشد؟ گلهایش سفید باشد یا صورتی؟ اگر چادر خواهرم باشد ایراد دارد؟ اگر نداشته باشم و مشکی سر کنم دعوا نمیکنید؟ و ... گذشت.
مقنعهام را مرتب کردم و چادرم را سر کردم. همه دستشان رفت به مقنعههایشان و جلو کشیدند. بعد چادر را سر کردند و ایستادیم برای اقامه نماز. چشمانشان برق میزد؛ به چادرهای یکدیگر نگاه میکردند و در مورد رنگ گلهایش نظر میدادند. هنگام شروع نماز صدای خندههای یواشکی و پچپچهایشان را از جلو میشنیدم، شاید این اولینباری بود که از صدای خنده و پچپچ یک نفر در صف نماز ذوق میکردم. من میخواندم و آنها تکرار میکردند. این اولینبار بود که نماز خواندن را تجربه میکردند. هنوز به سن تکلیف نرسیدند اما خواندن یک نماز دو رکعتی را یاد میگیرند. از آن روز به بعد که کمکم یاد میگرفتند چگونه نماز بخوانند، بدون اینکه از آنها بخواهم چادر میآوردند تا زنگ آخر به نمازخانه برویم.
زنگ آخر بود. مشغول نوشتن تکالیفشان بودند. فهیمه جلوتر از بقیه همه را نوشت و وسایلاش را نصفه نیمه جمع کرد و کولهپشتیاش را انداخت و آماده رفتن شد. یکی از بچهها از ته کلاس داد زد: «خانم، خانم، غلط گیرت دست فهیمه است، خودم دیدم توی دستش گرفته. همان که دیروز گفتی گم شده، اگر کسی دید برایم بیاورد.»
فهیمه دستپاچه شد، همانجا که بود ایستاد. چشمانش گرد شد، بلند شدم و به سمتش رفتم غلط گیر دستش بود. گفتم: «این را پدرش برایش خریده است. مال من نیست. البته نباید مدرسه بیاورد چون شما فعلاً با خودکار نمینویسید پس نیازی به غلط گیر نیست.»
همه دوباره مشغول نوشتن تکالیف شدند، چند دقیقه گذشت و غلط گیر همانطور در دستانش بود. نگاهش را از من میدزدید و ایستاده بود تا زنگ بخورد و برود.
کنارش ایستادم و او را بیرون بردم. با هم حرف زدیم، اولش انکار کرد و میگفت مال خودم است اما دست آخر غلط گیر را پس داد و عذرخواهی کرد. گفت: «دیگر تکرار نمیشود.»
روزی دیگر، زنگ تفریح بود؛ در دفتر نشسته بودم و چای میخوردم. صدای داد و فریاد چند تا از بچهها را پشت در شنیدم. صدا آشنا بود. بلند شدم در را باز کردم ببینم چه خبر است؛ چند تا از بچهها دست فهیمه را گرفته بودند و کشان کشان به طرف دفتر میآوردند. یکیشان با داد و فریاد گفت: «خانم آبمیوه من را از توی کیفم دزدیده، رفته بود پشت حیاط مدرسه داشت آن را میخورد که دیدمش. مادرم صبح برایم خرید. من آبمیوهام را میخواهم».
یک آبمیوه با طعم پرتقال دستش بود که تا نصفه خورده بود. صورت آفتاب سوختهاش که در بعضی قسمتها رد مغز سیاه مداد روی آن بود، خیس شده بود؛ همینطور اشک میریخت، سرش پایین بود و نگاهم نمیکرد؛ گفت: «خانم به خدا آبمیوه مال خودم است، صبح پدربزرگم برایم خریده.» آوردمش داخل دفتر از دستش عصبانی بودم، صدایم را بلند کردم. او به من قول داده بود. بعد از کلی بحث، معلوم شد که بله فهیمه آبمیوه را بدون اجازه و یواشکی از توی کیف دوستش برداشته بود.
پدر فهیمه وضع مالی خوبی داشت اما مشکلات خانوادگی زیادی داشتند. با او حرف زدم، برای بار دوم قول داد که دیگر تکرار نمیشود. از او خواستم برای آینار که آبمیوهاش را برداشته یک جوری جبران کند. گفتم: «اگر چیزی نیاز داشتی به خودم بگو تا راهحلی برایش پیدا کنیم».
فردای آن روز که به مدرسه آمد یک کارت بانکی دستش بود. سرکلاس مدام ناخنش را میجوید و لبهایش را گاز میگرفت. تمرکز نداشت و حواسش این طرف و آن طرف بود. زنگ تفریح او را صدا کردم. صدایش میلرزید. نگذاشت حرف بزنم میدانست میخواهم چه بگویم. گفت: «خانم به خدا مغازه بسته بود. همین الان از این عمو حسن بگیرم؟ مغازهاش همینجاست روبروی مدرسه»، گفتم: «نمیشود از مدرسه بیرون بروی. فردا بخر»، گفت: «نه نه، امروز این کارت را دستم دادند فردا دیگر نمیدهند.» رفت اما مغازه آبمیوه نداشت به او گفتم: «با آینار حرف بزن و راهی پیدا کن تا برایش جبران کنی».
توی حیاط با هم راه میرفتند و دستشان را انداخته بودند دور گردن یکدیگر. آینار او را بخشیده بود و فهیمه هم دو تا بادکنک به او هدیه داده بود.
درسش نسبت به قبل اُفت کرده بود. لباسهایش نامرتب بود. مقنعهاش همیشه لکه داشت؛ دو سه روز بود که بعضی دفتر و کتابهایش را جا میگذاشت. چند بار در کلاس با شعر و داستان درباره اهمیت پاکیزگی و نظافت شخصی گفته بودم اما فایده نداشت.
زنگ آخر که صدایش کردم و از او خواستم فردا با مادرش به مدرسه بیاید تا با او حرف بزنم، گفت: «خانم مادرم خانه نیست، رفته قهر. بعضی از کتابهایم خانه است اما من میروم خانه پدربزرگ پیش مادرم. در خانهمان قفل است؛ نمیتوانم بروم کتابهایم را بیاورم».
گفتم: «خب پدرت کجاست؟» لبخند زد و گفت: «پدرم شیراز است، اصلاً خانه نیست. مادرم هم با عمو و پدربزرگم که با ما زندگی میکنند، دعوایش شد و رفت قهر».
بعدها فهمیدم پدرش مدتی در کمپ ترک اعتیاد بوده است.
یک روز با دمپایی آمد مدرسه. همه بچهها دورش جمع شده بودند. زنگ تفریح صدایش کردم. سرش را پایین انداخت و آرام گفت: «خانم با عجله آمدم مدرسه، برای همین دمپایی پوشیدم».
اما روز بعد هم دمپایی پوشیده بود و همینطور روز بعدش. همین که آمدم با او حرف بزنم پرید وسط حرفم و گفت: «خانم راستش یک کتونی داشتم که به پایم تنگ شده، پایم را اذیت میکند، مجبور شدم دمپایی بپوشم. مادرم گفته فعلاً نمیتوانم برایت کفش بخرم»...
اینها تنها بخشی از مشکلاتی است که یک معلم با آنها دست و پنج نرم میکند. معلمی که هر روز با یک مینیبوس ۴۰ کیلومتر راه را طی میکند تا «بابا آب داد» را برای ۲۳ دانشآموزی که چشم به راه آمدنش هستند و دم در مینیبوس ایستادند، مشق کند. معلمی که با غم و غصههای بچههایش گریه میکند و با خندههایشان میخندد. معلمی که گرچه کلاسش کوچک اما گرم است به گرمای تنور زنان روستایی. کلاس من شاید پروژکتور نداشته باشد اما آواز خوش پرندگان از حیاط مدرسه، برای بچههایم یک ویدئو زنده است.
اینجا روستا است؛ شاید هیچ کدام از امکانات شهر را نداشته باشد، شاید کتابهایمان را به زور در قفسه کوچک گوشه کلاس که حکم کتابخانه دارد، جا کرده باشیم و در کمد معلم همیشه باز باشد چون فقل ندارد، کلاسهایمان کوچک است آنقدر که نمیتوانیم موقع املاء در کلاس قدم بزنیم و همه بچهها را رصد کنیم و به زور از بین نیمکتها رد میشویم، هم باید معلم ورزش باشیم، هم مربی بهداشت و هم معلم پرورشی. زنگ ورزش که میشود دنیای بچههایم همان توپ کم باد و چند تا طناب است که با شوق به حیاط میبرند اما من خوشحالم که در کنارشان هستم. خوشحالم از اینکه امسال در این نقطه از سرزمین همیشه سرافرازم ایران، ۲۳ دختر زیبا و معصوم هر روز چشم به راه جادهاند تا معلمشان از همان مینیبوس نارنجی پیاده شود و کیفش را دستشان بگیرند و به همان کلاس کوچک و گرم ببرند.
یکیشان برایم نوشته بود: «آرزوی معلم این است که ما درس بخوانیم، این طوری وقتی بزرگ میشویم، آدم موفقی میشویم و پیروز و سربلند زندگی میکنیم و به انسانهای دیگر هم کمک و خدمت میکنیم.»
یادش بخیر، سال ۱۳۹۸ بود که از رشته شیمی در دانشگاه اراک فارغالتحصیل شدم و به ملایر برگشتم. عشق و علاقهام به کار خبر و رسانه سبب شد از شهریورماه سال ۱۳۹۹ در ایسنا مشغول بکار شوم. اما اول مهر که میشد به شوق دیدن دانشآموزانی که با زحمت کیف مدرسهشان را حمل میکردند و با شوق برای آغاز سالتحصیلی جدید راهی مدرسه میشدند، قند در دلم آب میشد. نمیخواستم خبرنگاری را رها کنم اما ته دلم به مدرسه و کلاس گره خورده بود، بالاخره مهرماه ۱۴۰۰ به مدرسه رفتم و به عنوان معلم کلاس سوم مشغول بکار شدم. دو سال در مدرسه غیرانتفاعی، ضرب و تقسیم را در کنار بچههایم درس دادم و مهرماه ۱۴۰۲، به طور رسمی وارد آموزش و پرورش شدم و امسال در دبستانی خدمت میکنم. شاید اولش کمی برایم سخت بود این همه راه و سختیهای روستا اما حالا با جرأت میگویم اگر هزار بار به عقب بازگردم هنوز هم همین روستا و همین مدرسه و همین دانشآموزان را انتخاب میکنم.
و حالا سه سال است که یک معلم شدهام، یک معلم خبرنگار و عشق معلمیام با قلم خبرنگاری گره خورده است؛ به خود میبالم از اینکه پا جای قدمهای فداکارانی چون حمیدرضا گنگوزهی، اکبر عابدی، حسن امیدزاده، کاظم صفرزاده، حمیده دانش و محمود واعظینسب میگذارم.
انتهای پیام